جلوگیری از شکست | چگونه میتوانیم واقعا جلوی شکست را بگیریم؟
![چگونه میتوانیم واقعا جلوی شکست را بگیریم؟](https://90d.ir/wp-content/uploads/2020/05/043a68cb533f0708ef545637e783022f.png)
یکی از داستانهای مورد علاقه پدرم برای بازگو کردن در مورد توضیح جلوگیری از شکست داستانی درباره من است؛ زمانی که کودک بودم و در لیگهای کوچک بازی میکردم. من آن زمان حدود 7 سال داشتم اما بسیار دچار کشمکشهای درونی با خود بودم (هنوز هم هستم) که نمیتوانم با آن کنار بیایم.
در این مطلب میخوانید:
از موانع نهراسید
من پشت خانه چمباتمه میزدم، تجهیزات بازی بیسبال برای من کمی بیش از اندازه بزرگ بودند، مشت خود را داخل دستکش میکردم، درست مانند ستارههای بیسبال محبوبم، با انگشت اشاره خود به پرتابکننده توپ اشاره میکردم و به او علامت میدادم.
یک بار، یک توپ پلید پرتاب شد، در آن لحظه من با تمام آرزوهایی که با قلب کوچک 7 سالهام داشتم، شروع به حرکت کردم. گرفتن آن توپ خارج از تصورات من بود. توپ در بالای حصار به توری محافظ برخورد کرد، در همین لحظه من بدنم را به سمت توپ کشیده و آن را گرفتم. از آنجا که این توپ به تور دروازه برخورد کرد، پس یک توپ پلید بود.
این اتفاق باعث نشد که پدر و مادرم از تشویق کردنم برای تلاش کردن و جلوگیری از شکست من، دست بردارند. پدر من هنوز هم میگوید که آن روز کمی بالاتر از سکوهای مسابقات نشسته بودم و با خود میگفتم: «این پسر من است».
هنوز هم آن حرکت جزء بهترین حرکاتی است که تا کنون انجام دادهام. تا جایی که به یاد میآورم، همیشه دوست داشتم بهترین باشم. من در زندگی خیلی چیزها را امتحان کردهام و همیشه هدفم این بوده که در تمامی رشتهها، در سطح جهانی باشم: بیسبال، بوکس، فیلمسازی، پیانو، تناسب اندام و غیره.
به تلاش خود ادامه دهید
من همیشه میخواستم به عنوان شخصی خاص شناخته شوم. در تمام این دوران، من همه این فعالیتها را با قلب و روحم انجام دادم. من همیشه با آتش سوزان و شور بی امان درونم زندگی کردهام؛ من در دبیرستان، فقط یک نوجوان متوسط بودم؛ مودب اما محبوب نبودم. من همیشه در تمامی تیمهای بیسبال، برای بهتر شدن و رشد کردن به سختی تلاش کردم؛ اما با این حال همیشه به نظر میرسید که همه این تلاشها فقط برای رسیدن به جایگاه نیمکت نشینی بوده است.
من تا مقطع دانشگاه، به طور مرتب بازی میکردم. وقتی برای دانشگاه میشیگان تقاضا دادم، کمی از بازی کردن عقب افتادم.
من در جایگاهی قرار گرفتم که اطرافیانم میتوانند به این جمله اطمینان پیدا کنند و بگویند: اوه! زیادهخواهی باعث اول بودنش شد. هنگامی که به میشیگان رفتم، وارد گروهی شدم که کمک زیادی به من کرد. دختری را به یاد میآورم که در هنگام جهتیابی و سوال پرسیدن دستش را بالا میبرد. آیا ما بچههای بیعقلی هستیم؟
اگر لیست جوابهای رد من از سوی جشنوارههای فیلم یا ایمیلهای سردی را که بیجواب ماندهاند، به شما نشان میدادم؛ به این موضوع بیشتر فکر میکردید که آیا ما بچههای بیعقلی هستیم؟
بیشتر بخوانید: نحوه کنترل واکنش نسبت به پیامدهای منفی و جلوگیری از آسیب پذیری
هرگز ناامید نشوید
من تقریبا سی ساله هستم. در حالی که دوستانم ازدواج کردهاند، بچهدار شدهاند و از خرید خانه و زندگی پایدار خود لذت میبرند. من با ناراحتی از خودم سوال میپرسم که من چه چیز ارزشمندی در زندگی دارم! یا این که میتوانم پول زیادی برای خرید یک همبرگر خرج کنم؟ این همان فداکاری است که من برای دنبال کردن جهتی متفاوت از زندگی و (بهترین خودم) بودن باید انجام میدادم.
از آنجایی که محبوبترین بچه یا ورزشکار تمام ستاره دبیرستان نبودم، پس من باید مهربانتر میبودم، بیشتر تلاش میکردم، باید خودم و زندگیام را متفاوت میساختم.
من نتوانستم در تیم بیسبال بهترین باشم؛ به همین دلیل به سراغ بوکس رفتم، این اتفاق زمینهای را برای من فراهم کرد که من قبلا هرگز تجربهای از آن نداشتم و این اعتماد به نفس مرا افزایش میداد زیرا باید رشتهای را که وارد آن شدم، به خوبی یاد میگرفتم. از آنجا که من به طور طبیعی در بیسبال تیزهوش نبودم، مجبور شدم روشهای جدیدی پیدا کنم که قویتر، سریعتر و بهتر شوم. ساعتهای بیشماری را در قفس تمرین میگذراندم.
صبح زود بیدار میشدم و آجرها را در کوله پشتیام میگذاشتم، لاستیکهای سنگینی که به کمرم وصل شده بود را میکشیدم و روی تپهها میدویدم. با این تمرینات، مطمئنا من سریعترین بازیکن در میان همه تیمها شدم.
وقتی برای اولین بار برای تحصیل در میشیگان پذیرفته نشدم، هر روز بعد از مدرسه با معلم ریاضیام که خانم بود، درس میخواندم. برای بهبود نمراتم تلاش کردم. من هنوز هم وقتی درباره آن فکر میکنم، اشک میریزم.
قبول نشدن و عدم ورود به جشنوارههای فیلم و احساس شکست ناشی از آن، فقط باعث شد تا من تحت فشار قرار بگیرم تا بیشتر تماشا کنم، بیشتر درس بخوانم، دانش بیشتری کسب کنم و هنرهایم را بهتر یاد بگیرم، چرا که برای پذیرفته شدن در میان همسالانم باید بهترین باشم. این هزینه را پرداخت میکنم زیرا مجبور شدم هر جنبهای از تجارت و فعالیتم را به طور کامل بیاموزم. تا بتوانم روشهای جدیدی برای نشان دادن خودم به شکلی متفاوت، پیدا کنم.
بیشتر بخوانید: سه تفکر که به من امید، دیدگاه مثبت، آرامش و توانایی میبخشند
نقطه قوت شما چیست؟
اولین باری که درباره موفقیت از من سوال شد، نمیدانستم چگونه به آن پاسخ دهم؛ زیرا از نظر خودم در هیچ رشته خاصی در سطح عالی نبودم. من فقط یک جوان تلاش کرده و شکست خورده بودم. من قهرمان بزرگی نبودم. من فقط یک پسر بودم که هر روز صبح از خواب بیدار میشدم و تمام تلاش خود را انجام میدادم. من از تعریف و تمجید کسی تعجب نمیکردم، اما آنها را با مهربانی و رشادت تحت تاثیر قرار میدادم و این کاری است که میتوانم به بهترین شکل انجام دهم.
تمایل من به پیشرفت کردن و درک عدم موفقیتهایم به من این امکان را داده است تا بتوانم دقیقا همان کسی باشم که میخواهم. من زندگی پر فراز و نشیبی داشتم که باعث کسب تجربیات شگرفی شده است. من تجارب مختلفی را به دست آوردم و به جرات میتوانم بگویم که اگر این تجربیات نبود من به جایگاهی که الان دارم، هرگز نمیرسیدم. لازم نیست سریعترین یا قویترین باشید. فقط لازم است که هرگز تسلیم نشوید. این شعاری است که همیشه با من همراه بوده است.
اکنون به جای این که از خود بپرسم که چگونه میتوانم در میان همسالان خود متفاوت و خاص باشم، خودم را میبینم که چگونه در این جایگاه قرار گرفتهام. اکنون میتوانم بگویم که من در سطح جهانی هستم. من در زمینه یاد گرفتن از شکست و ناامید نشدن، در سطح جهانی هستم.
منبع: tinybuddha.com
پاسخها