حل مشکلات با تفریح؛ چگونه مشکلات را به خوبی و در قالب سرگرمی و تفریح حل کنیم؟
شاید عنوان حل مشکلات با تفریح برایتان خندهدار و در عین حال جالب به نظر بیاید ولی میخواهم جریانی را در این باره با شما در میان بگذارم. روزی دوستم ریچارد، از من خواست تا به همراه او به تیم ورزشی triathlon (ورزش سهگانه یا تریاتلون، یک ورزش ترکیبی است که شرکتکنندگان با انجام سه مرحلهٔ استقامتی با یکدیگر رقابت میکنند.)، بپیوندم، در ابتدا درخواست او را رد کردم و بعد از یک ثانیه تامل گفتم: به هیچ وجه.
او گفت: چرا؟ و من در پاسخ به او گفتم: چون قبلا در این تیم بودهام و برایم بسیار آزار دهنده و دشوار است. یک هفته برای بهبودی کامل پس از مسابقه، طول میکشد و برای چه باید این کار را بکنم؟ و هزاران دلیل و بهانه دیگر.
ریچارد حرف من را قطع کرد و خطاب به من گفت: آیا واقعا تمام تلاش خود را صرف برنده شدن میکنی؟ و سپس با خنده ادامه داد و گفت: پیتر گوش کن، سال گذشته ۵۷ نفر در مسابقه رقیب من بودند و من نفر ۵۶ امین نفر شدم، درست یک نفر قبل از آن مردی که تنها یک پا داشت. سپس سرتاپای من نگاه کرد و گفت: میدونی؟ ما از اون بچهها نیستیم که بتوانند مسابقه رو برنده شوند.
از او پرسیدم: پس چرا این کار را میکنی؟ جواب داد: چون خوش میگذرد!
در این مطلب میخوانید:
امکان و نحوه حل مشکلات با تفریح
تحقیقات سال گذشته در آزمایشگاههای پزشکی رفتارشناسی نشان داده است که افرادی که سخت و مداوم ورزش میکنند، احساس لذت کمتری در طول تمرین احساس میکنند و کمتر به صورت معمولی و سبک ورزش میکنند.
همانطور که Pantelimon Ekkekak، یکی از محققان این بررسی، اخیرا در وال استریت ژورنال گفته است: شواهد نشان میدهد که احساس بد در طی تمرین باعث کاهش تمرکز فرد در آینده میشود.
این درست است؟ بله همین طور است. چون ما تمایل به انجام کارهایی داریم که لذت بخش هستند و از کارهایی که دردناک و دشوار هستند، اجتناب میکنیم. پس چرا این اصل را در سازمانهای خود وارد نمیکنیم؟
یکی از رهبران ارشد سازمان، در مورد یکی از همکارانش شکایت کرد و گفت: او یک سال از من بزرگتر است و من به او میگویم که باید چه کاری انجام دهد. برای من اهمیتی ندارد که آیا او مایل است آن کار را انجام دهد یا نه. چرا که این کار وظیفهای اوست و بابت آن، پول دریافت میکند.
این رفتار درست و مناسبی نیست. همه چیزهایی که در سازمانها دیده میشود بر یک قاعده ساده استوار است و آن این است که مردم کاری را که بخواهند، انجام میدهند و اگر میخواهید مردم آن کاری را انتخاب کنند که شما میخواهید، آن را سرگرم کننده جلوه دهید.
مثالی از نحوه حل مشکل با تفریح و سرگرمی
مارک مانزا، مدیر ارشد فناوری Passlogix، مشتری شرکای Bregman و یک شرکت توسعه نرم افزاری است. او چند سال پیش دچار مشکلی در کسب و کار خود شده بود.
نرم افزار Pass Logix، یک نسخه قدیمیتر از نرم افزار Sun Microsystems، که بعضی از مشتریان هنوز از آن استفاده میکردند را، پشتیبانی نمیکرد. مارک سعی خود را کرد تا با نرم افزار Sun کار کند، اما به آن علاقهمند نبود.
مشتریان به مارک گفتند که باید نرم افزار Sun را ارتقا دهد؛ بنابراین مارک کار گروهی خود را برای اصلاح و ارتقاء این نرم افزار را آغاز کرد. این کار بسیار پیچیده بود و دو سال بعد، با وجود صرف هزینههای دهها هزار دلاری، همچنان این مشکل حل نشده باقی مانده بود.
روزی ایدهای به ذهن او خطور کرد. او به یک فروشگاه الکترونیک محلی رفت و یک Nintendo Wii (یک کنسول بازی خانگی نسل هفتم) خرید و آن را در مرکز دفتر، جلوی دید همه قرار دارد. سپس اعلام کرد، اولین کسی که این مسئله را حل کند، Nintendo Wii برای او خواهد بود. وی افزود: باید روی این مسئله در زمان فراغت خود فکر کنید، نه در تایم کاری شرکت.
مارک یک پروژه دشوار و خسته کننده را با سرگرمی و هیجان انجام داد، که ۲۵۰ دلار درآمد برای شرکت داشت. او در واقع از روش حل مشکلات با تفریح و سرگرمی، استفاده کرده بود.
از آن زمان به بعد iPods، Xbox ۳۶۰s، PlayStation ۳s و Netbook کنار گذاشته شدند و مسابقات سرگرم کنندهای که ایدههایی برای حل مسائل در دنیای واقعی ارائه میدادند، به عنوان یک روش عالی برای افزایش روحیه و انگیزش درونی و درگیری چالشزای افراد با مسائل روزمره، در نظر گرفته شد .
راهکار حل مشکلات با تفریح، برای مسائلی که دشوار و خسته کننده هستند، به خوبی عمل میکند.
دو قانون در سرگرم کننده و جذابتر کردن یک مسئله وجود دارد:
۱. تمرکز بر مشکلات کاری واقعی و فرصت ها
برای مثال برگزاری یک پیک نیک یا گشت و گذار از سوی شرکت ممکن است در ابتدا سرگرم کننده و جذاب باشد، اما تاثیر نهایی آن در افزایش روحیه و تمرکز افراد چندان نیست. پس بهتر است در عوض، کار را سرگرم کننده جلوه داد تا مسائل سریعتر حل شوند.
۲. پول سرگرم کننده نیست
وقتی مارک ۱۰۰۰ دلار سرمایه را صرف حل یک مشکل کرد، با شکست مواجه شد. با آن پول نقد میتوانست چهار Nintendo را خریداری کند، در نتیجه کار مثمر به ثمر واقع شود.
شما میتوانید در با در دست گرفتن یک چک پول به عنوان نشان افتخار و جایزه، راه بروید و احساس خوشحالی کنید، اما چه کسی را دیدهاید که به این صورت خوشحالی کند؟ اگر برای کاری پول بگیرید، باعث میشود یک اتفاق سرگرم و خوشحال کننده، به کار تبدیل شود. پس اطمینان داشته باشید جایزهای که برای انجام کار یا وظیفهای در نظر میگیرید، از ارزش مناسبی برخوردار باشد.
پروژههای ویژهای که نیاز به خلاقیت دارند، بسیار سرگرم کننده هستند. در اینصورت میتوان فهمید چگونه توجه افرادی را که حتی جواب تلفن هایشان را هم نمیدهند را جلب کرد یا اینکه مشکل محصولی که به طور مرتب مشتری را آزار میدهد را برطرف نمود و یا یک راه جدید برای مدیران و کارکنان جهت برقراری ارتباط، بدون تکیه بر بررسی عملکرد پیشین کارکنان، یافت.
امور و وظایف عامیانه نیز میتوانند بسیار سرگرم کننده باشند. حتی اگر یک لیست تهیه کنید از مبهمترین و بدترین راه حلهایی که طی یک ماه برای حل مسئله شنیدهاید، این کار خود به نوعی میتوان هیجان انگیز و سرگرم کننده باشد.
کلام آخر
در بحث ایجاد سرگرمی و حل مشکلات با تفریح، رقابت مطرح نیست. در زمان دانشجویی به عنوان یک پیشخدمت کار میکردم. به هر میز که میرسیدم با یک لهجه متفاوت و مطابق با ملیت افراد آن میز صحبت میکردم. احمقانه به نظر میرسد نه؟ اما این کار برایم بسیار سرگرم کننده بود. در حین اینکه سفارشات را جمع آوری میکردم، تفریح هم میکردم.
یک مسئله وجود دارد و آن این است که شما نمیتوانید تقلید کنید. این بدان معنی است که شما باید از هر روز کاری خود لذت ببرید و هر روز با یک دیدگاه دیگر جهان را بنگرید. همه ما میدانیم افرادی که به راحتی میخندند و شوخی میکنند، حتی وقتی که سخت مشغول کار هستند اگر با شکست مواجه شوند، باز هم میخندند و به کار خود ادامه میدهند. این عمل آنان همه گیر است و یکی از روشهای رهبری و مدیریت به شمار میرود.
سرگرمی و تفریح، مردم را با انگیزه میکند و در نهایت به عملکرد بهتر آنها منجر میشود. دوستم ریچارد اخیرا با من تماس گرفت و خبر داد که نفر ۱۲۰ام از ۲۰۰ نفر شرکت کننده مسابقهای که همه آنها دو پا داشتند!، شده و پیشرفت زیادی نسبت به مسابقات قبلی کرده است.
او با شوخی به من گفت: آیا میخواهی برای دور بعدی مسابقات شرکت کنی؟ پیشنهاد او به نظر جالب میرسید!
منبع: hbr.org
پاسخها